گروه فلسفه، دانشکدۀ ادبیات و زبان های خارجی، دانشگاه علامه طباطبایی، تهران، ایران
10.22059/jpht.2024.375044.1006040
چکیده
رابطۀ خدا و عالم، یا به تعبیری نسبت نامتناهی و متناهی، در فلسفۀ رنسانس محوریترین مفهومی است که فکر متفکرین آن دوره را به خود مشغول کرده بود. سرچشمههای این موضوع نیز به نوبۀ خود به تلاشهای فلاسفه و متألهان به تبیین نسبت خدا و خلقت در کتاب مقدس بازمیگشت. نیکولاس کوسانوس یکی از متفکرانی است که به حل این معضل فلسفی-الهیاتی همت کرد و با معرفی مفهوم «نا-دیگری» به مثابۀ تصوری تازه از خداوند یا نامتناهی، ضلع تازه-ای به دوگانۀ «دیگری» و «اینهمان» افزود و بدین ترتیب شرایطی فرآهم آورد تا بتوان در نظام مفهومی تازهای به نسب مذکور نگریست. در این مقاله سعی شده نخست گزارشی از سیر نسبت خدا با عالم در فلسفه به دست داده شود، و آنگاه دیدگاه خاص کوسانوس و مفاهیم مرتبط با آن، مفاهیمی همچون تاخوردگی و تاگشایی، نا-دیگری، اتفاق اضداد، بررسی خواهد شد و در این میان به ریشههای این نوع تفکر در اندیشۀ دیونوسوس دروغین و مایستر اکهارت پرداخته خواهد شد. در اینجا نشان داده خواهد که کوسانوس با توجه به نوع تازهای از متافیزیک، یعنی متافیزیک احدی، و دست کشیدن از متافیزیک مرسوم ارسطویی، یعنی متافیزیک وجودی، و با توجه به تفاسیری که مایستر اکهارت از خلقت، و دیونوسوس دروغین از خداوند، به دست داده، دوگانۀ دیگری-اینهمان را خنثیسازی کرده است و زمینه را جهت پیدایش فلسفهای درونماندگار فرآهم آورده است.