دانشیار گروه فلسفه، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران شمال
چکیده
این مقاله بر آن است با نظر به مسئله عشق و جایگاه آن در تفکر هگل، تحلیلی از رساله «روح مسیحیت و سرنوشت آن» به دست دهد. هگل در این رساله مقولات سنت مسیحی، از جمله زندگی و عشق را با توجه به وضعیت سیاسی –اجتماعی انسان مدرن بررسی میکند. رساله مورد بحث از آثار دوره فرانکفورت هگل است و به خلاف رسالههای دوره توبینگن و برن، او در این رساله میکوشد از حصار فلسفه کانتی و میراث دوره روشنگری بیرون آید. رهیافت هگل در این رساله با نقد حیث تحلیلی عقل این است که عشق اصیل مسیحی میتواند بر بحرانهای بر آمده از عقلانیت گسسته از واقع، غالب آید و در بنیاد زندگی سیاسی –اجتماعی انسان مدرن قرار گیرد.