با اولین گامهایِ مدرنیته در مغربزمین، نقش خداوند از خیر اعلی به علتِ اولی و سپس به ساعتساز لاهوتی تنزل یافت؛ آنگاه برای حفظِ نقش مستمرِ خداوند، نقشِ رخنهپوشیِ نارساییهایِ قانونهای طبیعت مطرح شد که هم از طرفِ الهیون و هم از منظر علمی راضیکننده نبود. خالق و معمار بازنشسته بودن، تقلیلِ علت فاعلی به نیروی میان اتمها و در نتیجه انکار فاعلیت برای جهان و خداوند را موجودی متباین از جهان هستی دانستن که هر از گاهی جلوهگری میکند یا اکتفا کردن به برانگیختن عشق در میان موجودات، نقشهای گوناگونی است که انسان مدرن برای خداوند قائل شد. این آرا در مقایسه با آنچه در متون معتبر دینی دربارۀ نقش خداوند گفته شده متفاوت است. خدای دین، مالک هستی، علت فاعلی و علت غاییِ جهان محسوب میشود. خدا در عین مباین بودن از جهان، در ذره ذرۀ جهان حاضر است.